رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره

رادمرد کوچک

6 ماهگیت مبارک

سلام عسل مامان   میدونم باید زودتر میومدم ۶ ماهگیت رو تبریک میگفم گلم  ببخش گلم. چهارشنبه ۱۱ مرداد شما ۵ ماهت تموم شد و وارد ۶ ماه شدی  هورااااااااا دیگه الان حسابی بزرگ شدی. کم کم میخوای بشینی.ولی هنوز یه کم نمیتونی و وقتی میشینی کمرت خم میشه و سرت کم مونده به زمین بخوره دیروزم رفتیم پیش دکتر برای چکاب ماهانه و دکتر از قد و وزنت خیلی خیلی راضی بود و گفت که بهت فرنی بدم هوراااااا  رادین غذا رو شورع میکنه راستی چند وقت پیش یعنی دقیقآ ۴/۵/ ۹۱ شما پاهاتو برای اولین بار کشف کردی و کلی باهاش سر گرم بودی. وقتی هم تو روروئک میزارمت دوست داری از پشت مامانو نگاه کنی!!!!!!!!!!  یعنی چطوری؟؟؟ عکسشو برات میز...
15 مرداد 1391

زیارت

سلام عزیزکم   دیشب من و شما و بابا رفیع به اتفاق دایی و خاله و بابایی و مامانی رفتیم امامزاده صالح زیارت. این اولین باری بود که شما به زیارتگاه میرفتی گلم. منم  کلی برای سلامتی و عاقبت بخیریت دعا کردم و از خدای مهربون خواستم که هیچ وقته هیچ وقت پشت پسرمو خالی نکنه. و به من کمک کنه که بتونم یه پسر صالح تربیت کنم.امیدوارم و برای سلامتی ماهان کوچولو هم که هم سن شماست و دور از جونت کلیه هاش تا آخر عمر سنگ سازه دعا کردم. و برای خیلیهای دیگه ......... و در آر مثل همیشهههه  بوس یه دنیا   عکس در ادامه مطلب           ...
5 مرداد 1391

خوابیدی ؟

سلام گلم   نفس مامان چند روزه که شما موقع خواب اذیت میکنی و هیچ جوری نمیخوابی.رو پا، تو بغل، راه رفتنی یعنی هیچ رقمه نمیخوابی و چشماتو میمالی.یه رو گذاشته بودمت تو روروئک داشتم راه میبردمت خودمم تو نت بودم یه دفعه به خودم اومدم دیدم صدات نمیاد نگاه کردم دیدم وای خدای من بچم خوابش برده .الهی بمیرم برات کلی گریه کردم و به خودملعنت کردم که چرا اینکارو کردم. ولی الان چند روزه میبینم انگار اینجوری راحت تر میخوابییییییییییییییی  .منم چند بار گذاشتمت تو روروئک و زودی خوابت برد .   اینم عکسش بمیرم مامان ولی چاره نیست انگار فقط اینطوری میخوابی گلم    بقیه در ادامه مطلب   خشگل مامان کلا ناز میخوابه اینم...
4 مرداد 1391

اولین پست از اولین روز ماه خدا

سلام عزیز دلم این مطلب رو دیروز تو ورد نوشم که بیارم اینجا پست کنم اما نت قطع بود. پس امروز پست میکنم ببخش که دیر به دیر برات مینویسم مامان جونم شما یه کم بغلی شدی و همش باید تو بغل باشی یا باهات بازی کنم.به همین خاطر کم وقت میکنم برات بنویسم. پسرم امروز اولین روز ماه رمضانه، و من پارسال تو این ماه اگرچه نتونستم روزه بگیرم اما همیشه سر افطار و نماز از خدا میخواستم که یه فرشته سالم به من بده که خدا رو شکر دعاهام مستجاب شد. خوب حالا یه کم از خودت میگم: الان دیگه حسابی بازیگوش شدی طوری که خیلی وقتا خوابت میاد ولی میخوای بازی کنی و هم گریه میکنی برای خواب و هم میخندی که بازی کنی قربونت برم. و دیگه اینکه اسمت و میشناس...
1 مرداد 1391

سالگرد زیباترین خبر زندگیم

سلام قند مامان   پارسال یه روزی مثل امروز یعنی 20 تیر من فهمیدم که دارم مامان میشم و وقتی بابا رفیع جواب آزمایشو آورد از خوشحالی کلی گریه کردم.بعدش بابا زودی به دوتا مامان بزرگا خبر داد. وای که چه روز قشنگی. 9 ماه تو دلم بودی.کلی باهات حرف زدم ( البته به کسی نمیگفتم که باهات حرف میزنم ) چقدر دل درد داشتم و خیلی هم انتظار کشیدم که شما رو ببینم و الان دلم خیلی خیلی برای اون دوران تنگ شده برای لگد زدنت، برای وول خوردنت، وای خدا چه روزاهای قشنگی داشتم و الان که فرشتمو دارم  چه دنیای قشنگی دارم .   خدااااااااااا   به خاطر این فرشته که صحیح و سالم به من بخشیدی ازت بی نهایت ممنونم و خیلی دوست دارم و ازت میخوام ک...
20 تير 1391

سخنرانی آقا رادین

سلام آلبالوی مامان   الان که دارم برات مینویسم شما 130 روزته یعنی 4 ماه و 10 روز و دیگه حسابی با مامان حرف میزنی.5 شنبه با بابا رفیع رفتی حموم و بعدش 2 ساعت خوابیدی و وقتی بیدار شدی و شیر خوردی رو پای مامان حسابی با هم حرف زدیم و شما برام صداهای قشنگ در آوردی. منم زودی به بابا گفتم دوربین رو بیاره و این لحظه ی قشنگ رو ثبت کنه که پسر هم زمان هم دستشو میخوره و هم حرف میزنه. و دیگه اینکه ما شما رو 15 دقیقه گذاشتیم تو تخت که خونه رو ( که شباهت زیادی به جنگل پیدا کرده بود) یه کم مرتب کنیم و اودیم دیدیم که آقا رادین حسابی چرخیده و پاهاش ار تخت آویزون شده و داره تلاش میکنه پاهاشو در بیاره. منم از فرصت استفاده کردم و چند تا عکس ازت گرفتم....
17 تير 1391

هوراااااا تولده

سلام تپل مامان   الان که دارم برات مینویسم شما 127 روزته و الان دیگه حسابی غلت میزنی/تا میزاریمت رو زمین به یه چشم به زدن میبینم که به شکم خوابیدی.  رادینم دیشب شب نیمه شعبان تولد امام زمان و روز تولد شش سالگی دختر عموی شما یعنی فاطمه بود. فاطمه تولدت مبارک و ما رفتیم خونه عمو محسن تولد.همه اونجا بودن و کلی شما رو بغل کردن و شما هم یه کوچولو خندیدی. راستی گلم این اولین تولدی بود که شما رفتیا.ایشالا تولد 100 سالگیش.   و الان میرسیم به عکسهااااا  البته شما زودی خوابیدی و زیاد عکس ننداختی ولی الان عکسها رو ندارم چون تو دوربین عمو بود و یادم رفت بگیرم ایشالا امروز یا فردا میگیرم و برات میزارم . ...
15 تير 1391

غلت زدیا

قشنگ مامان بالاخره غلت زدی   امروز 91/04/11 ساعت 16:45 دقیقه شما اولین غلتتو زدی عزیز مامان.وقتی من داشتم برات تو وبلاگ در مورد واکسن مینوشتم یه دفعه برگشتم دیدم شما غلت زدی و داری زور میزنی که دستتو از زیرت در بیاری.آفرین گل پسرم.   اینم عکس از غلتیدن رادین جونم .فقط اینقدر تکون خوردی نتونستم عکس خوب ازت بگیرم این مرحله اول   اینم مرحله دوم   ...
11 تير 1391